در این مقاله از مجله دانستنی نمیدونستم، به بررسی علمی افسانه غلبه نیمکره ها میپردازیم و شواهدی را ارائه میکنیم که نشان میدهد مغز انسان سیستمی یکپارچه و پویا است که نمیتوان آن را به دو بخش مجزا با وظایف کاملاً متضاد تقسیم کرد.
تقسیمبندی مغز به دو نیمکره و نسبت دادن وظایف خاص به هر کدام، ایدهای رایج در روانشناسی عامه به نام “غلبه نیمکرهای” یا “چپمغز و راستمغز” است.
این نظریه بر این باور است که نیمکره چپ مغز وظایف تحلیلی را بر عهده دارد، در حالی که نیمکره راست خلاقیت را کنترل میکند و شخصیت افراد بر اساس غلبه یکی از این نیمکرهها شکل میگیرد.
با وجود محبوبیت این ایده، شواهد علمی قوی برای اثبات آن وجود ندارد.
اگرچه درست است که نیمکرههای مغز در برخی از وظایف تخصص دارند، اما این موضوع به مراتب پیچیدهتر از دوگانگی ساده چپمغز و راستمغز است. هر دو نیمکره در طیف وسیعی از عملکردهای شناختی نقش دارند و تعامل آنها برای فعالیت بهینه مغز ضروری است.
علاوه بر این، مفهوم “نیمکره غالب” نمیتواند ماهیت پویای عملکرد مغز را به طور کامل نشان دهد. فعالیت مغز ما بر اساس وظیفهای که انجام میدهیم، انعطافپذیر و قابل تنظیم است و از منابع هر دو نیمکره استفاده میکند.
صنعت ساخته شده بر پایه این افسانه شامل کتابهای خودآموزی، تستهای شخصیت، و مواد آموزشی است که ادعاهای مشکوکی را مطرح میکنند.
این منابع اغلب تکنیکهایی را برای تقویت نیمکره “ضعیفتر”، ایجاد هماهنگی بین دو نیمکره یا حتی بهینهسازی نیمکره “غالب” ارائه میدهند. چنین ادعاهایی فاقد پایه علمی هستند و میتوانند گمراهکننده باشند.
در نهایت، اگرچه مفهوم غلبه نیمکرههای چپ و راست مغز جذابیت خاصی دارد، اما برای نشان دادن عملکرد پیچیده مغز انسان بسیار ساده و نادرست است.
کنار گذاشتن این افسانه و ترویج درک دقیقتر از عملکرد مغز، برای اتخاذ رویکردی علمی و دقیقتر به رفتار و شناخت انسان ضروری است.
افسانه غلبه نیمکرههای مغز: نگاهی دقیقتر به تخصص نیمکرههای مغزی
تقسیمبندی مغز به دو نیمکره و نسبت دادن وظایف خاص به هر کدام، ایدهای رایج در روانشناسی عامه به نام “غلبه نیمکرهای” یا “چپمغز/راستمغز” است. اگرچه این مفهوم شباهتهایی به افسانههای مدرن دارد، اما در هسته خود بر پایه یافتههای علمی بنا شده است.
تحقیقات نشان میدهد که نیمکرههای چپ و راست مغز در انجام وظایف مختلف تخصص دارند. با این حال، تقسیم کار واقعی مغز بسیار پیچیدهتر از دوگانگی ساده خلاقیت در سمت راست و منطق در سمت چپ است.
بخش قابل توجهی از دانش ما در این زمینه از مطالعه بیماران موسوم به “مغز دو نیمکرهای” حاصل شده است. در دهه 1940، جراحان روشی را برای کاهش تشنجهای ناتوانکننده در بیماران مبتلا به صرع شدید ابداع کردند.
این روش شامل قطع جسم پینهای، مسیری عصبی که نیمکرههای مغز را به هم متصل میکند، بود. (با پیشرفت داروها و روشهای درمانی، این عمل در پزشکی مدرن رایج نیست.)
جالب است که بررسیهای پس از عمل نشان داد که این بیماران در عملکردهای عاطفی و شناختی خود دچار نقص قابل توجهی نشدهاند. با این حال، معاینات عمیقتر اختلالات خاصی را در ادراک و شناخت آشکار کرد.
این اختلالات نشاندهنده تفاوت عملکردی نیمکرههای مغز و نحوه همکاری آنها بود. به طور کلی، تحقیقات نشان داد که نیمکره راست در انجام وظایف فضایی مهارت بیشتری دارد، در حالی که نیمکره چپ به عنوان مرکز زبان و توانایی حل مسئله عمل میکند.
چرا افسانه غلبه نیمکرههای چپ و راست مغز هنوز رایج است؟
با وجود فقدان شواهد علمی برای اثبات وجود افراد “چپمغز” و “راستمغز”، این افسانه همچنان در فرهنگ عامه رواج دارد. دلایل متعددی برای این موضوع وجود دارد:
تطابق با جانبداری در سایر اندامها
ایده غلبه نیمکرهای با درک ما از جانبداری در سایر اندامها مانند دست، پا و حتی چشم مطابقت دارد. این امر غلبه یک نیمکره مغز را از نظر شهودی قابل قبول میکند.
میل به دستهبندی و طبقهبندی
انسانها تمایل ذاتی به دستهبندی و طبقهبندی خود و دیگران دارند. تستهای شخصیت مانند مایرز-بریگز راهی ساده و ظاهری برای درک و برچسبزنی خودمان بر اساس ویژگیهای عاطفی و شناختی ارائه میدهند.
اثر بارنوم
این پدیده روانشناختی گرایش ما را به پذیرش توضیحات شخصیتی مبهم و چاپلوسانه به عنوان بازنماییهای دقیق خودمان نشان میدهد، به خصوص اگر این توضیحات مثبت باشند.
در نهایت، افسانه غلبه نیمکرههای چپ و راست مغز نه به دلیل شایستگی علمی، بلکه به دلیل انطباق با درک شهودی ما از جانبداری، تمایل ما به دستهبندی و حساسیتمان به اثر بارنوم، همچنان پابرجاست.
روانشناسانی که این پدیده را مطالعه کردند، تست های شخصیتی جعلی را ارائه کردند و دریافتند که مردم به طور کلی بازخورد جعلی را دقیق ارزیابی می کنند.
افسانه راست مغزو چپ مغز به روشی مشابه عمل می کند. «بینشهایی» که آن ایجاد میکند هم کلی و هم متملق هستند.
بالاخره چه کسی توصیف خود را به عنوان «خودجوش و شهودی» یا «عقلانی و تحلیلی» رد میکند؟ این افسانه در نهایت محبوب است، زیرا راهی «علمی» به ما میدهد تا درباره موضوع مورد علاقهمان یعنی خودمان صحبت کنیم.
نظرات کاربران